منابع پایان نامه ارشد درمورد نمایشنامه، جهان خارج، ادبیات نمایشی، ایده آلیسم

«فردریش هبل» آلمانی نمایشنامهای با عنوان «ماریا ماگدالنا» نوشت که پیشرفتی در جهت واقعگرایی محسوب میگردد؛ این نمایشنامه در باره مشکلات زندگی یک نجار پیر اخلاقگرا و فساد پنهانی حاکم بر خانواده ی اوست.
این نمایشنامه در سال ۱۸۴۴ نوشته شد و تقریباً همزمان با آن ، در روسیه نیز نویسندگانی چون «ایوان تورگینف» و «الکساندر استروفسکی»، دست به تجربیاتی در زمینهی درام نویسی و تقریباً همسان با همتایان اروپائی خود زدند که دارای پیرنگهایی کم و بیش واقعگرا تر از قبل بود؛
اما در فرانسه و پابه پای تلاشهای«دوما» ( پسر) و «امیل اوژیه»، نویسندهای نه چندان واقعگرا، شکلی از درام نویسی را براساس درام ارسطویی، رواج داد که از حیث ساختمان طرح و پیرنگ ، تأثیرزیادی بر«ایبسن» و همفکران او نهاد.
این شکل، نمایشنامههای «خوش ساخت» یا «آسان ساخت» (Well made plays) بود که «اوژن اسکریب» آن را گسترش داد و شکلی بود مبنی بر دارا بودن آغاز، میانه و انجام و نقطهی اوج و فرود در داستان و طرح که به«ساختار اوجگاهی»معروف شد و هدف آن رواج یک «الگو» برای نمایشنامه نویسی و درام بود.
اما پیش از این که بگوییم درام رئالیستی به معنای واقعی کلام با چه کسانی آغاز شد،نباید از تلاشهای بعضی«رمانتیک» ها و همچنین «ویکتور هوگو»، برای رسیدن به یک نوع درام ملهم از«طبیعت»، و توّجه آنها به شخصیتهای فروتر،عامی و حتّا پست جامعه و توجه و تأکید برآنها گاه تا حدّ قهرمانان اصلی درام ،غافل بود؛چه «به باور آنها کار پرداختهای «انسان طبیعی» را ، نه یکسره خردش،بلکه احساسها،عواطف و شورمندیهایش به بار میآورند» به همین دلیل، آن را با شکوه و ارزشمند دانستهاند.
دیگر و مهمتر آنکه، همزمان با تلاشهای اخیر، یعنی اواسط،اواخر قرن نوزدهم، که در زمینه خلق نمایشنامهی واقعگرا صورت میگیرد،«گروه بازیگران ماینینگن» ۲۵از سال ۱۸۷۴، به تجربیاتی دست مییابند که گامهایی مهم در جهت پیشبرد اجرا و تئاتر واقعیتگرا تلقی میشوند و میتوان آنها را بر شمرد و این گونه خلاصه کرد:
۱- تناسب مستند و تاریخی لباس و دکور، با زمان و مکان نمایشنامه.
۲- قرار دادن بازیگران در فضای صحنه پردازی شده و استفاده از اختلاف سطح در حرکت بازیگران، برخلاف گردهمایی های بازیگران براساس قراردادهای تئائری گذشته.
۳- تمرینهای طولانی مدت بازیگران همراه با لباس و دکور وتسلط کامل برگفتار نمایشنامه برای طبیعیتر شدن بازیها.
۴- استفاده از سایه در صحنه.
۵- استفاده از صحنههای پرجمعیت و دقت به جزئیات هر کدام از شخصیتها در آن .
این تجربیات که به سرپرستی «دوک ساکس ماینینگن» آلمانی (۱۸۳۶-۱۹۲۴) انجام میشد، هر کدام میتوانست قدمی موثر و مهم، در اجراییک تئاتر واقعیتگرا و عاملی مهم برای تأثیرگذاری بر رئالیستهای بعد از او همچون«استانیسلاوسکی» و «آنتوان» باشد.
باری، درام واقعگرا به معنای واقعی کلام با نمایشنامههای نویسندهای آغاز شد که پیشتر درامهایی رمانتیک، تاریخی و منظوم نوشته بود؛«هنریک ایبسن» نروژی با نمایشنامهی«خانهی عروسک» در سال ۱۸۷۹، گویی روحی تازه در کالبد نمایشنامه نویسی دمیده بود؛ چه این درام، دارای شخصیتهایی معمولی و ملموس، طرح و پیرنگی منطبق بر واقعیت و از همه مهمتر صمیمانه و نزدیک به زندگی واقعی بود.
داستان آن نیز دربارهی زن و شوهری درگیر مشکلات اجتماعی و معیشتی و در آستانهی بحرانی زناشویی، بود. مدافعان و مخالفان، مانند هر جریان دیگری به دفاع، نقد و مخالفت میپردازند؛ اما ایبسن، با نوشتن نمایشنامههای واقعگرایانهی دیگر همچون «اشباح»،«دشمن مردم»، «هدا گابلر»، «استاد معمار» و غیره، جایگاه خود را در بین سیل طرفداران و همچنین تاریخ«رئالیسم» در ادبیات نمایشی جهان، ثبت و استوار مینماید.
حال دیگر «رئالیسم» به عنوان یک مکتب ، مطرح و معروف شده بود و«پایهگذاران رئالیسم همه را به تألیف رمانها و نمایشنامههایی فراخواندند که بر پایهی قدرت مشاهده و تصویر واقعی از محیط زندگی هنر مند و پدیدههای طبیعی و انسانی که به گونهای واقعی تصویر شده باشند، استوار باشد.
نویسنده باید مادهی اصلی تجربههای خود را از میان معضلات جامعه و از زندگانی واقعی قهرمانان (تیپهای) ادبی آن عصر برگزیند.» از همین روست که ایبسن دربارهی نوشتن نمایشنامه و نحوهی خلق درام های خود کلامی معروف دارد که خود را به فردی همسفر با چند نفر در یک کوپهی قطار تشبیه کرده و توضیح میدهدکه چگونه برای نوشتن داستان نمایشنامهی خود و خلق شخصیتهای آن لاجرم باید با آنها سخن بگوید،نزدیکشان شود، با آنها زندگی کند و بشناسدشان تا بتواند درامی واقعی و پذیرفتنی خلق کرده باشد.
«آندره آنتوان» فرانسوی نیز تحت تأثیر پیشینیان و براساس آراء و عقاید «امیل زولا» هم وطن خود، و با تأسیس«تئاتر آزاد» در سال ۱۸۸۷، میخواست از «تئاتر، سندی تاریخی و اجتماعی با دقّتی علمی بسازد و سراسر یک دوره را حّی و حاضر در برابر تماشاگران قرار دهد.»
او میخواست نظراتی را که زولا در سال ۱۸۸۱ ، در قالب مقالهای با نام«طبیعتگرایی در تئاتر» منتشر کرده بود، عملی کند و به اجرای نمایشی آمیخته با «صمیمیت» و شبیه «زندگی روزمزه» ، دست یابد. از همین روست که «دیوار چهارمی» را حائل بین تماشاگر و بازیگران میداند که فقط به این دلیل ناپدید می گردد که تماشاگر بییند در آنجا چه اتفاقی میافتد.
آنتوان۲۶ در سبک بازیگری نیز با «دکلاماسیون» به شدت مخالفت میکند و تلاش دارد تا بازیگران را به گفتار و رفتاری کاملاً نزدیک به واقعیت برساند.توجه به جزئیات و لوازم صحنه نیز برای رسیدن به چنین هدفی است.
فعالیتهایی او و زولا، تئاتر را به سبک و روشی میکشاند که اگر چه در اصل به واقعیت گرایی نزدیک است و از همان بستر تاریخی نشأت میگیرد، تفاوتهایی نیز با «رئالیسم» دارد؛تا حدی که موجب میشود، امروزه این دو را، جدا از هم نقد و بررسی کنند.این سبک «ناتورالیزم» یا «طبیعتگرایی» ست؛که بررسی تفاوتهای آن با «رئالیسم» در این مقاله نمی گنجد و اساساً موضوع بحث نیست.
در روسیه نیز«تئاتر هنری مسکو»،با تلاشهای «ولادیمیر دانچنکو۲۷» و«کنستانتین استانیسلاوسکی» در سال ۱۸۹۸،گشایش مییابد که سهم زیادی در رواج و گسترش واقعیتگرایی در تئاتر دارد.
«استانیسلاوسکی» طییک دوره «آموزشی» و تمرین با بازیگران،بر عناصری چون «واقعیتگرایی»، «حقیقت» ، «پژوهش»،«صمیمیت» و «دقت در جزئیات» تأکید میکند و سعی در رسیدن به نوعی واقعیت گرایی«درونی» به جای عکسبرداری از طبیعت، در بازیگری و اجرا ، دارد.
رئالیسم، با نویسندگان دیگری چون «آگوست استریندبرگ» سوئیسی،که همپای «ایبسن» نمایشنامه هایی واقعیتگرا مینویسد که همچنان در تاریخ ادبیات نمایشی جهان، میدرخشند؛ از جمله «پدر» در سال ۱۸۸۷ و «دوشیزه ژولی» به سال ۱۸۸۸، که از آثار شاخص و مهم تاریخ رئالیسم محسوب میگردند، پیش می رود و طرفداران بیشتری را از تماشاگران و هنرمندان به خود مشغول میگرداند.
اما نکتهای اساسی و مهم در شکلگیری«رئالیسم»، بستری است که باعث میشود، زمینهی ایجاد و توسعه واقعیتگرایی،فراهم شود. این بستر را میتوان در حوداث چند قرن اخیر جستجو کرد و در سه عامل مهم خلاصه نمود:۲۸
۱- ظهور انقلاب صنعتی و سلب قدرت از اشراف و مالکان و انتقال آن به صاحبان کارها و کارخانهها.
۲- پیشرفت علوم به ویژه علومی همچون زیست شناسی، پزشکی، جامعهشناسی و روانشناسی.
۳- استمرار مبارزات سیاسی و اجتماعی مردم که از برقراری عدالت بعد از انقلاب صنعتی ناامید شده بودند.
و همهی این ها از پیبردن به اصولی بود که زمینهساز واقعگرایی اند: یکی پیبردن به اهمیت نقش فرد و شخص در تصمیمگیریها و قرار دادهایاجتماعی و دیگری پیبردن به معنیحقیقی اجتماع و تأثیر آنها در حوداث کلان و جهانی .
۲-۵- واژه رئالیسم انتقادی
● رئالیسم (Realisme) واقع گرایی
رئالیسم از ریشه لاتینی Realis آمده است، از ماده Rerrum یعنی شیئی که آن را میتوان واقعی و صاحب شیئیت (چیزمندی) ترجمه کرد. یعنی هرچه که به شیئی و پدیدههای واقعی مستقل از ذهن ما تکیه کند و آن را ملاک قرار دهد.
مکتب رئالیسم نقطه ی مقابل مکتب آرماتن گرایی ( ایده آلیسم ) است که وجود جهان خارجی را نفی کرده و همه چیز را تصورات و خیالات ذهنی می داند.
رئالیسم مکتبی است که بر بیان واقعیت ها و زندگانی، همان گونه که هست، تکیه دارد. به بررسی دقیق رفتارهای آدمیان، حالت های روحی آنان ، محرومیت ها وبیرحمی ها و فساد جامعه می پردازد و علت های آن ها را بیان می کند. بالزاک نویسنده فرانسوی، تولستوی نویسنده روسی، دیکنز نویسنده انگلیسی، از پیشگامان این سبک بودهاند. مکتب رئالیسم در نیمه دوم سده ی نوزدهم میلادی پدید آمد.۲۹
رئالیسم به معنای واقعیت عینی ، بدون خوشایند گریو احساساتی گری است. این جنبش در تقابل با آرمان گرایی (ایده آلیسم)، نئوکلاسیسم۳۰ و در جریان انقلاب صنعتی فرانسه پدید آمده است و هدف هنرمندان این جنبش ، بیان واقعیت مطلق است.
رئالیسم به اصالت واقعیت و به وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان باور دارد.
ایده آلیست ها همه ی موجودات و آن چه را که انسان در جهان درک می کند، تصورات ذهنی و وابسته به ذهن انسان می دانند و معتقدند که اگر من که همه چیز را ادراک می کنم نباشم، دیگر نمی توان گفت که چیزی هست. در حالی که به باور رئالیستی، اگر انسان ها نیز از میان بروند، جهان خارج همچنان وجود خواهد داشت. به طور کلی یک رئالیست، موجودات جهان خارج را واقعی و دارای وجودی مستقل از ذهن انسان می داند.
این اسلوب هنری و از جهت ( زیبا شناختی) دگرساز و اصلاحگر، هنر را بیش از همه اساوب های هنری متجلی میسازد. از مختصات رئالیسم بازتاب حقیقی شخصیت بغرنج انسانی و مناسبات و روابط گوناگونش نسبت به واقعیت، ارائه اشخاص و حوادث نمونه وار (تیپیک) از طریق چهره پردازی فردی مسائل زندگی است.
وقتی به تاریخ پیدایش و تکامل رئالیسم به مثابه ی اسلوب هنری مینگریم، می بینیم که عناصر مرکبه و گرایشهای فکری آن در ادوار ابتدایی تکامل هنر پدید شده بوده است. ولی اسلوب رئالیسم به مثابه یک اسلوب خاص هنری در دوران نوزایی (رنسانی) مثلن در آثار سروانتس و شکسپیر دیده میشود. این مکتب در اواسط سده ی نوزدهم تکاملی شگرف مییابد و به رئالیسم انتقادی استندال، بالزاک، دیکنز، هوگارت۳۱، دومیه، کوریه، منیه، گوگول، تورگنیف، تولستوی و بسیاری دیگر میرسد. در آثار آنان معایب نظامات اشرافی فئودالی و سرمایهداری افشا میشود و در رهایی فکری و بیداری اجتماعی بشر و برای پیدایش و استقرار آرمانهای دمکراتیک در اندیشه افراد نقش مهمی